در این هنگام نزد فروشنده برو و بگو من حامل نامهی لطیفی هستم که یکی از اشراف به خط و زبان رومی نوشته و کرامت و وفا و شرافت و امانت خود را در آن شرح داده است. نامه را به کنیزک بده تا درباره نویسندهی آن فکر کند. اگر به او مایل شد و تو هم راضی شدی، من به وکالت او کنیزک را می خرم.
بشر بن سلیمان می گوید: آنچه امام هادی فرمود، اطاعت کردم. وقتی کنیزک نگاهش به نامهی حضرت افتاد، به سختی شروع کرد به گریه کردن. سپس رو به سمت عمر بن زید کرد و گفت: مرا به صاحب این نامه بفروش و قسم خورد که اگر از فروش او به صاحب نامه خودداری کند، خودش را خواهد کشت. من برای تعیین قیمت او با فروشنده گفت و گوی زیادی کردم تا به همان مبلغی که امام به من داده بود، راضی شد. من هم پول را به او داده و با کنیزک که خندان و شادمان بود، به محلی که در بغداد اجاره کرده بود، آمدیم. در آن حال با بی قراری زیاد، نامه امام را از جیبش بیرون آورده، می بوسید و روی دیدگان و مژگان خود قرار می داد و بر بدن و صورت می کشید. من گفتم: عجیب است! نامه ای را می بوسی که نویسنده آن را نمی شناسی؟
در اینجا کنیزک هویت خود را فاش میکند و می گوید من مِلیکه دختر یشوعا، پسر قیصر روم هستم. . ... او میگوید که مادرش از نوادگان شمعون، یکی از حواریون حضرت عیسی است.
روزی پدربزرگش تصمیم می گیرد او را به ازدواج پسر برادرش در آورد اما. . ..